گفتم: چرا نزدی؟

متن مرتبط با «شهدای قواص چگونه شهید شدند» در سایت گفتم: چرا نزدی؟ نوشته شده است

چرا شرط شهید شدن،شهید بودن است؟

  •   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پ, ...ادامه مطلب

  • نا شهیدش منم که درمانده

  • کوچه ای بی شهید اگر مانده نا شهیدش منم که درمانده با سواران سواره می راندم همه رفتند و من جا ماندم گفتم اینجا مرا رها نکنید نگذاریدم و جفا نکنید تن بی روح را نمی خواهم جسم مجروح را نمی خواهم اینکه این, ...ادامه مطلب

  • شهدا چجوری شهید شدند؟

  •   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. ,شهدای غواص چگونه شهید شدند,شهدای قواص چگونه شهید شدند ...ادامه مطلب

  • توجه آقای خوبی ها به تصویر شهید خلیلی

  • برادر رفتی جلو به خاطر لبخند آقا خالص و مخلص رفتی علی آقا به کوری چشم اونایی که میگفتن آقا جوابگو نداره میگفتند کار تو مورد تایید آقا نبوده هم خدا راضی است از تو و هم نائب امام زمان چی میخواستی از این بیشتر؟دست ما رو هم بگیر برادر خودت میدونی مشکل از کجاست برگرفته شده از افسران جوان جنگ نرم, ...ادامه مطلب

  • شهید سرلشکر خلعتبری

  • قابل توجه بعضی ها که وطنشون رو به هیچ میفروشن و خون شهدا رو پایمال میکنند.  در قسمتی از وصیت نامه این شهید بزرگوار مطلبی امده که همه وجود ومرام ومردانگی خلعتبری در ان پیداست: اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد،آن را با خونم در خاک وطن می شویم ومرگ در این راه را افتخار می دانم واگر ارزشمند تر از جانم هدیه ای داشتم ،حتما به این مردم خوب تقدیم می کردم.,شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری,سرلشکر شهید خلعتبری ...ادامه مطلب

  • کادوی عروسی... (شهید ردانی پور)

  • ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش رابسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می کردم. مادر آمد. گریه می کرد. – «مادر! حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.» علی آقا گوشه ی حیاط گریه می کرد. خودش هم گریه ش گرفته بود... دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پاین و گفت «دلم می خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»دستم را کشید، برد گوشه ی حیاط . گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشته م برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میافته گردن تو.» پول هایی که برای کادوی عو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها