تو اى گره گشا بیا

ساخت وبلاگ

نشسته در دو چشم تو، نگاه بى قرار من
تو اى ستاره سحر! بیا بمان کنار من
در این دیار غم فزا که جان به لب رسیده است
تو اى گرهگشا بیا! گرهگشا ز کار من
همین که گام مى زنى، به خلوت خیال من
سرشک شوق مى چکد ز چشم اشکبار من
ز مقدمت خدا کند که اى سوار مشرقى!
در این غروب بى کسى، ز ره رسد بهار من
ز لحظه هبوط من، تو خود گواه بوده اى
رسیده از ولاى تو، شکوه اعتبار من
کنون نگاه مست تو که مى برد قرار دل
بیا طبیب درد من! همیشه غمگسار من
و این غزل سروده را ز شائقت قبول کن
که تا مگر به سر رسد، زمان انتظار من

شاعر: اکبر حمیدی

گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 178 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 11:48