تا اینکه نیزه ای بدنش را به خون کشید...

ساخت وبلاگ

تا اینکه نیزه ای بدنش را به خون کشید

گرگی رسید و پیرهنش را به خون کشید

از یک طرف عمامه و از یک طرف عبا

هر کس به یک طریق تنش را به خون کشید

سر نیزه های کُند، فرو رفته در تنش

اوضاع دست و پا زدنش را به خون کشید

آهسته گفت تشنه ام اما شنید شمر

با چکمه لعنتی دهنش را به خون کشید

با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود

نامرد "نفس مطمئنش "را به خون کشید

بر سینه اش نشست و سری ماند و خنجری

قبل از بریدن سرش افتاد خواهری

گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 9:35